باشگاه روی خوش زندگی
کد : 2732-1690      تاریخ انتشار : ۱۳۹۵ چهارشنبه ۸ ارديبهشت تعداد بازدید : 821
اشباح سرگردان شهر خاکستری
ساعت ٩ صبح داشتم با اتومبیل به سمت مجتمع قضایی شهید صدر برای شرکت در جلسه رسیدگی یک پرونده حقوقی می‌رفتم. پشت چراغ قرمز طولانی خیابانی فرعی منتهی به خیابان شهید بهشتی به فکر این بودم تا یادداشت این هفته را به بهانه تولد فیلمساز معتبر و صاحب سبک و اندیشه «فرد زینه‌مان» به او و کارهایش اختصاص دهم. اما...

ساعت ٩ صبح داشتم با اتومبیل به سمت مجتمع قضایی شهید صدر برای شرکت در جلسه رسیدگی یک پرونده حقوقی می‌رفتم. پشت چراغ قرمز طولانی خیابانی فرعی منتهی به خیابان شهید بهشتی به فکر این بودم تا یادداشت این هفته را به بهانه تولد فیلمساز معتبر و صاحب سبک و اندیشه «فرد زینه‌مان» به او و کارهایش اختصاص دهم. اما پرسه‌زنی و حضور سماجت‌آمیز چند دختر و پسر نوجوان ژولیده گل‌فروش و اسپنددودکن و فال‌فروش در جلوی پنجره اتومبیل‌های متوقف‌شده پشت چراغ قرمز باعث شد که نظرم عوض شود. حتما شما هم در طول روز به عنوان عابر پیاده و راننده و سرنشین و مسافر خطوط مترو با این دسته افراد (اعم از کوچک و بزرگ) به وفور در سطح شهر روبه‌رو می‌شوید. کار به جایی رسیده که در حجم وسیع این آدم‌های علاف و سرتق، دیگر آن حس محبت و انساندوستی رنگ می‌بازد و تو نمی‌توانی در این جمع محتاج واقعی و خودکفا را از اشخاص وابسته به سرنخ‌های اصلی که از آن بهره‌برداری همه‌جانبه می‌کنند، به خوبی تشخیص بدهی.جدا از زشت شدن چهره پایتخت با تردد مداوم این اشباح سرگردان و دافعه‌آمیز، شاهد فرهنگسازی مخرب و به هرز رفتن نسل‌های مختلف در دوران حساس زندگی‌شان و تشدید بزهکاری با وجه‌المصالحه قرار گرفتن شماری از این افراد در ارتکاب مستقیم و غیرمستقیم فعل مجرمانه هستیم.

 نکته تلخ و غم‌انگیز آنکه در چهره بعضی از این نوجوانان پخش و پلا در سر چهارراه‌ها و ایستگاه‌های داخل مترو نشانه‌هایی از معصومیت رو به ازدست‌رفتگی و کنار آمدن تدریجی با دوز و کلک و سیاهکاری و – بعضا- شرارت می‌بینی. از منظری دیگر غمت می‌گیرد وقتی کودکان و نوجوانانی را در این مکان‌ها می‌بینی که باید در آن ساعات روز و شب سر کار و کنار خانواه‌شان باشند یا چرا آن جوان خوش‌تیپ و پرانرژی سی‌دی‌فروش و اسباب‌بازی‌فروش که لوله پلاستیکی را فوت می‌کند و کف صابون به هوا می‌فرستد به جای ادامه تحصیل و داشتن شغل مناسب و آینده‌ای روشن و تثبیت‌شده، لابه‌لای اتومبیل‌های محبوس‌شده در ترافیک سنگین وسط اتوبان و مدخل تونل رسالت در بزرگراه حکیم ویلان و سرگردانند تا شاید مشتری باحالی پیدا کنند و امورات‌شان بگذرد؟
در این میان، گاه پیرمرد و پیرزن فرتوتی را مشاهده می‌کنی که یک بسته فال حافظ یا چند لیف حمام و دستمال کاغذی و باطری قلمی چینی به دست گرفته و سر چهارراه پشت چراغ قرمز در گوشه‌ای کز کرده و غرورش اجازه نمی‌دهد برود موی دماغ این و آن شود و جنسش را با التماس و زبون‌بازی قالب کند.  البته برخورد سلبی و ضربتی و روبنایی با این مجموعه در جهت جمع‌آوری‌شان، حکم یک مسکن موقت و بی‌نتیجه را دارد. اقدام ریشه‌ای با تحت پوشش قرار دادن این افراد (به ویژه قشر کودک و نوجوان و سالمندان) از طریق سازمان‌ها و ادارات و نهادهای ذی‌صلاح و شکل‌دهی کانون خانواده و فراهم ساختن امکانات آموزشی و رفاهی و شغلی و فرهنگی برای آنها، محقق خواهد شد.از وظایف اصلی دولت در این شرایط بحرانی که گذر از تحریم و فشار اقتصادی را شاهدیم، ایجاد بازار کار برای نسل جوان و اهمیت دادن به حقوق شهروندی و تشخص و کرامت انسانی و هویت دادن به طبقه و پایگاه اجتماعی اقشار آسیب‌پذیر و بی‌پشتوانه جامعه است. این مهم نیاز به یک اراده جمعی و برنامه‌ریزی جدی و سنجیده کوتاه و بلندمدت دارد.
با همین ذهنیت و سردرگمی فکری، حوالی ساعت یک بعدازظهر داشتم به خانه برمی‌گشتم که داخل کوچه یک جوان بلندقد و خوش‌سیما را دیدم که کیف کوچکی را روی شانه‌اش انداخته بود و جلوی در خانه‌ها تبلیغ یک پیتزافروشی جدید و یک مرکز دندان‌پزشکی و ایمپلنت و... را با نوار چسب الصاق می‌کرد. از جلویش که رد شدم دیدم با موبایلش دارد با شخصی صحبت می‌کند و به او می‌گفت: «سر کارم، بهت زنگ می‌زنم». اصلا به تیپ و گروه خونی‌اش نمی‌خورد که نصاب این‌گونه اعلامیه‌های تبلیغاتی باشد. وجدان کاری او ضرورت چسباندن همه این اوراق تحویل گرفته شده بود. شاید یکی دیگر همه این اوراق را روانه سلطل زباله می‌کرد.
ظرفیتم از نظر ضدحال برای آن روز تکمیل شد و اصلا ایده اولیه‌ام در مورد محشور شدن با فرد زینه‌مان و «صلوه ظهر» و «از اینجا تا ابدیت» و «مردی برای تمام فصول» و «اسب کهر را بنگر» پاک از سرم پرید و در خانه را محکم بستم و در خود گم شدم.

جواد طوسی

 

منبع: اعتماد