قتی برای اولین بار تصمیم گرفتم که وارد شغل فریلنسری شوم ، آشفته بودم. . هر شب قبل از خواب هیجان داشتم و نقشههایی را که برای روز بعد کشیده بودم از سر میگذراندم. میخواستم دنیا را تکان بدهم. باید کارهایی را انجام میدادم که کیلومترها دور از دسترس بود و فردا روزی بود که من باید از عهده آنها بر میآمدم و واقعا کسب وکار خودم را شروع میکردم.
وقتی برای اولین بار تصمیم گرفتم که وارد شغل فریلنسری شوم ، آشفته بودم. . هر شب قبل از خواب هیجان داشتم و نقشههایی را که برای روز بعد کشیده بودم از سر میگذراندم. میخواستم دنیا را تکان بدهم. باید کارهایی را انجام میدادم که کیلومترها دور از دسترس بود و فردا روزی بود که من باید از عهده آنها بر میآمدم و واقعا کسب وکار خودم را شروع میکردم.
اما روز بعد که میآمد من در اقیانوسی از خستگی و رخوت غرق شده بودم. به ساعتی نگاه میکردم که دوباره به سمت شب در حرکت بود و و نیمروز را نشان میداد و با تیکتیک ممتد خود زمان از کف رفته را به من گوشزد میکرد. مسئله میل و انگیزه نبود. من سراسر شور و شوق بودم که کارهای بزرگی در زندگیام انجام دهم. کار ازآنجا میلنگید که من درواقع نمیتوانستم مطابق با برنامههای بزرگم به پیش بروم.
ممکن است شما متوجه منظورم شوید. در دوران زندگیام من افراد زیادی را دیدهام که منظور مشابهی را بیان میکنند؛ چیزهایی مثل «زمان کافی در روز وجود ندارد»، «دلم میخواهد سحرخیز باشم» و «بیرون رفتن در صبح زود برای من یک آرزو است».
احساس گیر افتادن دارید؟
احساس گیر افتادن در یک عادت ساده است زیرا در زندگی هر کس موارد زیادی وجود دارد که دلش میخواهد تغییرشان دهد اما نمیداند از کجا شروع کند. شما ممکن است به خوبی بدانید اما بسیار طاقت فرساست. من این گونه بودم. من هر صبح برنامههای زیادی برای شروع روز با روزنامه، اسموتی سالم و یک ورزش سبک داشتم. من بعد از اینها چند ساعتی را برای نوشتن، مصاحبه کردن و تحقیق و توسعه شغل اختصاص میدادم.
به عنوان کسی که شغل فریلنسری دارد، من مدیربرنامه خودم بودم. به نظر عالی میاد نه؟ فقط یه مشکل هست، اگر کسی وجود نداشته باشد که برنامه شما را تقویت کند غالبا عادت کردن به آن مشکل است. زمانی که برای بار اول این کار را شروع کردم، خیلی بی تمرکز بودم. صبحها دیر از خواب بیدار میشدم، کل صبح رو حواس پرت بودم و بعداز ظهر بر روی کارهای متوسط و نه چندان مهم تمرکز میکردم، که بخشی با کمترین بازدهی در طول روز من بود.
من میدانستم که اگر قرار است کارهای بیشتری را انجام بدهم باید صبح زودتر از خواب بیدار شوم. من همیشه به خودم افتخار میکردم که سحرخیز هستم. حالا بیرون کشیدن من از تختخواب در اول صبح به یک یادگاری تبدیل شده است. اما در سالهای اخیر برخی چیزها تغییر کرد.
یک شب قبل ازینکه به رختخواب بروم تصمیم گرفتم که یک آزمایش ساده را انجام دهم. تلفن (ساعت رومیزی AKA) را از موقعیت همیشگیاش در کنار تختم به میزی که کنار اتاق بود جابهجا کردم. میخواستم خودم را مجبور کنم که برای خاموش کردن ساعت از رختخواب بیرون بیام و فرصت به تعویق انداختن و چرت زدن را نداشته باشم.
نتیجه حیرت انگیز بود
خیلی زود یک جهش مثبت در بازدهیام مجقق شد. من قبل از هر کاری احساس غرور کردم. این کار باعث شد که برای ادامه انگیزه دوچندانی داشته باشم. از آنجایی که صبحها نسبت به روزهای قبل زمان خیلی بیشتری داشتم، برنامههای تمرینی جدیدی را در برنامهام وارد کردم.
بعد از ورزشم که به طور کامل در «من یک زن هستم صدای غرش من را بشنو» غرق شده بودم، فهمیدم که به راحتی بر فعالیتهای ناخوشایندی که برای ماههای متمادی در بند آنها بودم غلبه کردهام. اگر من از دست کارهای ناخوشایند راحت شده بودم، باید یک مقاله خوب استخراج میکردم بدین خاطر که خیلی متمرکز شده بودم. دیگر در بند این نبودم که باید ایملم یا دیگر لینکها را در اینترنت چک کنم.
من قصد نداشتم چیزها رو سادهتر کنم. اگر شما قصد دارید تا زندگیتان را در مسیر متفاوتی قرار دهید، باید قدم در راه بگذارید. برخی اوقات این کار آنقدری هم که به نظر میاید دلهرهآور نیست. شکست همیشه با شکست همراه هست اما نجات یافتن هم شدنی هست. موفقیت با موفقیت همراه هست. اگر شما روزتان را با موفقیت آغاز کنید شما خواهید دید که این موفقیت در تمام روز با شما خواهد بود.
خارج شدن از رختخواب سادهترین کاری هست که شما میتوانید هر روز انجام دهید. ممکن است که شما از تغییرات زندگیتان واهمه داشته باشید. اما یقینا شما میتوانید ساعت زنگدارتان را جابهجا کنید! این را امتحان کنید و برای تغییرات شگفت انگیزی که بعد از آن در راه است آماده باشید.
منبع: lifehack