زمانی در زندگیتان پیش میآید که متوجه میشوید یک انسان معمولی هستید. میتوانید سعی کنید برخی از جنبههای این وضعیت را اصلاح کنید- با ممارست یا چیزهایی از این دست- اما فقط به میزان کمی میتوانید بر معمولی بودن خودتان غلبه کنید.( نمیتوانید بر آن غلبه کنید چون از موقعیت خودتان خارج شدهاید.)
زمانی در زندگیتان پیش میآید که متوجه میشوید یک انسان معمولی هستید. میتوانید سعی کنید برخی از جنبههای این وضعیت را اصلاح کنید- با ممارست یا چیزهایی از این دست- اما فقط به میزان کمی میتوانید بر معمولی بودن خودتان غلبه کنید.( نمیتوانید بر آن غلبه کنید چون از موقعیت خودتان خارج شدهاید.)
ذهنم تمام سال درگیر جبران معمولی بودنم بود، درست همان زمانی که به یافتن بهترین زمان برای دیدار از خانواده ام فکر می کردم . در این دیدار با افرادی ملاقات خواهم کرد که سالهای زیادی است مرا ندیدهاند و ازینکه بعد از این همه وقت مرا چنین درمانده ببینند تعجب خواهند کرد و اگر بپرسند که سال 2016 چطور بود پاسخشان یک جواب پرابهام سربسته خواهد بود: «خوب بود، مثل همیشه!» با این ذهنیت، همچنین درباره بهبود ظاهرم و شاید خریدن لباس جدید و درست کردن ظاهری نه چندان دلسرد کننده برای مجالس مهمانی و دیدار با خانوادهام فکر میکردم .
شما نمیتوانید اتفاقی که بعد از آن افتاد را باور کنید: هیچی. من هیچ کاری انجام نمیدهم. در عوض تمایل پیدا کردهام که برای اطرافیانم کمتر نا امید کننده باشم. ها! یک ترفند قدیمی.
البته که من مبالغه کردم. نا امیدکننده بودن من به اندازه یک انسان ساکت و معتاد به دارو نیست بلکه بیشتر شبیه این حدس «او هرگز یک کتاب نخواهد نوشت» است. (یک علامت جاهطلبانه- به قدری جاه طلبانه که یک آرزوی معمولی است) همچنین میدانم که باید کمتر بخورم و بیشتر ورزش کنم اما در حقیقت به این کار هم نمیپردازم. خوردن سالاد لذت بخش و سرگرم کننده نیست. چرا باید کسی برگ گیاهان را بخورد؟ چه برسد که انبوهی از آن را بخورد. بدن من یک معبد است! معبدی که سالها پیش رها شدهاست و به سوی نابودی میرود.
به نظرم زمانی که در نیمه دوم دهه سوم زندگیتان هستید معمولی بودن غیر قابل انکار میشود. اعتماد به نفس و جاه طلبی جوانی کم رنگ میشود، شغل شما به اندازه روششناسی چگونه از نظر اقتصادی دوام آوردن ماه به ماه جذابیت دارد و زمانی که یک فیلم در ژانر ابر قهرمانان را میبینید عضلات شکمتان میلرزند.
شغلتان شوخی است، در هم شکستهاید، زندگی عاشقانهتان از ابتدا از بین رفته بود. (اینها جملات از ترانه آغازین سریال دوستان است بنابراین حتی این نوشته هم معمولی است.) من حتی یک دوست خوب نیز نیستم! اجازه میدهم زمانی که مشغول خودم هستم روابط دوستی دچار لغزش شوند- به سرگرمیهای درونگرایانانهای مثل جلب توجه در توئیتر میپردازم به جای آنکه آپارتمانم را ترک کنم . دوستان متاسفم، من به لایک معتاد شدهام.
من افسرده نیستم؛ فقط واقع گرا هستم. خوبم، خوب بودن که مشکلی ندارد! هدفم باید خوب بودن باشد! این در واقع بخشی از سرگرمی کار در اینترنت است. این نوع کارها نیاز مدامی برای توجه و تایید دارند (حتی از لحاظ عددی) در حالی که اجازه میدهند وجهی انتخاب شده را از خودمان به نمایش بگذاریم. به من نگاه کن! حالا من را تنها بگذار! من که این نوشته را مینویسم چند غریبه در اینترنت به من میگویید که چه قدر واقعا عالی هستم؟ اما شما باید معمولی بودنتان را بپذیرید، مبادا که همه چیز ناامید کننده شود.
من نه آن قدر که در محیط آنلاین خودم را نشان دادهام جذابم و نه آن قدر که در اینستاگرام میبینید زیبا هستم. بلکه درونگراتر، خستهتر، بدگمانتر و پژمردهتر از چیزهای جذاب و بامزهای هستم که گاهی مینویسم. من هیچ وقت یک نویسنده بزرگ و یا هرچیز بزرگ دیگری که آرزویش را داشتم نخواهم شد و این مشکلی ندارد. اکثریت مردم دنیا بزرگ نیستند. به آن عادت کنید. معمولا با مرارت کار میکنم، بیشتر برای توجیه یک چک پرداختی. (معمولا همین است، این عصر اطلاعات است. اجازه ندهید کمر خم کنیم) لطفا من را مبتلا به «سندرم ایمپاستر» ( یعنی بدبینی بیش از حد نسبت به موقعیت فعلیام) تشخیص ندهید.
اگر شما معمولی بودنتان را نپذیرید بدبخت خواهید شد. من هنوز به آنجا نرسیدهام. واضح است! هنوز در این سوء ظن هستم که ممکن است پتانسیل موفقیت در زندگی را داشته باشم و این آرزوی پنهان تنها باعث نا امیدی میشود. شاید در برخی جنبهها این یک محرک باشد اما غالبا متوسط بودنم را پذیرفتهام به آن اندازه که گاهی از فشار آزاد شوم و بیشتر مواقع دچار بلندپروازی نشوم.
متوسط بودنتان را بپذیرید. خوب بودن مشکلی ندارد. بهترین نبودن بد نیست. تنها سخت تلاش کن و مهربان باش. این به تنهایی کافی است.
اندی اورین
منبع: adequateman.deadspin