وقتی دانشجویان دانشگاههای درجه یک ایران تحصیلاتشان تمام میشود، غالبا بهترینهایشان ایران را ترک میکنند و فقط تعداد اندکی اینجا میمانند. چند دههای است از این واقعه تعبیر به «فرار مغزها» میکنیم و معمولا ناراحتیم از اینکه چرا باید این سرمایههای ملی سالها از امکان تحصیل رایگان استفاده کنند و درست زمانی که به ثمر مینشینند کشورهای دیگر از وجودشان بهرهمند شوند و حتی بازدهی آنها در آنجا بیشتر است.
وقتی دانشجویان دانشگاههای درجه یک ایران تحصیلاتشان تمام میشود، غالبا بهترینهایشان ایران را ترک میکنند و فقط تعداد اندکی اینجا میمانند. چند دههای است از این واقعه تعبیر به «فرار مغزها» میکنیم و معمولا ناراحتیم از اینکه چرا باید این سرمایههای ملی سالها از امکان تحصیل رایگان استفاده کنند و درست زمانی که به ثمر مینشینند کشورهای دیگر از وجودشان بهرهمند شوند و حتی بازدهی آنها در آنجا بیشتر است.
آنهایی که ایران را ترک کردهاند در کشورهای غربی زایاترند درحالی که آنهایی که در ایران ماندهاند غالبا دچار پریشانحالی و «استیصال»اند؛ یعنی احساس نمیکنند که میتوانند در جای درستی قرار گیرند و ایفای نقش کنند؛ لذا یا در عرصهای به جز تخصصشان مشغول به فعالیت میشوند یا افسرده و ناراضی گذران زندگی میکنند. در مواجهه با این سناریوی تکراری هر بار میپرسیم «عیب کار کجاست؟» با تامل در نظام آموزشی ایران متوجه میشویم، نام این مهاجرت را نمیشود «فرار» گذاشت بلکه این دانشآموختگان در آنجاست که احساس زایایی دارند. به عبارت دیگر این نخبگان نیستند که تصمیم میگیرند ایران را ترک کنند، این نگاه آموزشی ما است که اصلا آنان را برای ثمردهی در زمینه دیگری آماده کرده است!
غالب ما بهترین سالهای زندگی را در مدرسه و دانشگاه صرف یادگیری فیزیک هالیدی، حساب دیفرانسیل بویس، استاتیک مریام و... کردهایم، چیزی که به خیال خود «علم» مینامیم. وقتی از کارایی این دروس بپرسیم با این پاسخ مواجه میشویم که ممالک پیشرفته غربی نیز همین دروس را گذراندهاند و برای همین کامیاب شدهاند! غافل از اینکه آنچه میآموزیم علم نیست بلکه بستههای آماده «سواد» است.
اگر «دانستن» را به شکل یک درخت تصور کنیم که اصل (ریشه و تنه) و فروع (شاخه و بار و بری) دارد؛ آنگاه سواد «اصل» نیست بلکه «فرع» است یعنی شاخه و برگ و باری است که «قائم بر ریشه و اصلی باید باشد» تا شاداب بماند و به دردی بخورد. «اصل» آن سوالات و دغدغهها و شرایط زمینهای است که این سواد در پاسخ به آن تولید و بستهبندی شده است. لذا آنچه در مدارس و دانشگاههای ایران تعلیم میدهیم «سواد مستاصل» است. «مستاصل» به معنی «از بیخ کنده شده» است؛ دروس دانشگاهی ایران نیز از بیخ و بناش در غرب کنده شده و به ایران وارد شده است. آن چیزی که مستاصل است چون از ریشهای تغذیه نمیشود، نمیتواند تر و تازه بماند و میوه و ثمری درخور دهد و برای همین فراگیری «سواد مستاصل» اتلاف عمر گرانمایه است.
«علماندوزی» جستوجو و یادگیری پاسخهای آماده نیست بلکه سیر رسیدن از پرسش به پاسخ است؛ پس شرط اصلی داشتن پرسشی وجودی است. پرسشِ وجودی ما را تشنه دانستن میکند. نمیتوانیم وانمود به تشنگی کنیم بلکه باید مبتلای به تشنگی شویم تا آب به کارمان بیاید. پرسش وجودی را نیز نمیتوانیم از سرزمینهای دیگر به عاریه بگیریم. با این حال شاهدیم که در روند تعلیموتعلم در کشورمان عملا بخش پرسش و مسیر دستیابی به پاسخ را حذف کردهایم و آن را به دیگران واگذاردهایم، لذا پاسخهای دیگران را از بر میکنیم و کلی پاسخ در چنته داریم که به درد سوالهای دیگران میخورد، در حالی که انبوهی از سوالاتی در سرزمین خودمان داریم که معطل و بیپاسخ مانده و بستههای سواد وارداتی هم همچون داروهای نامربوط، مدام بر دردهایمان میافزاید.
اما صاحبانِ «سواد مستاصل» و فارغالتحصیل از دانشگاه دو سرنوشت دارند؛ یا طبق قاعده «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ بازجوید روزگار وصل خویش» بهناگزیر به زمینه مقتضی این سواد مهاجرت میکنند و همچون رانندههای تاکسی آدرس همهجا را بلدند ولی چون خود مقصدی ندارند، فقط میتوانند دیگران را به مقصدشان برسانند. گروه دومی که در ایران میمانند معمولا شروع به دخل و تصرف در زمینه میکنند تا بلکه بتوانند در جایی آنچه بلدند را بهکار گیرند؛ غالبا در خلال این تصرفات زخمهای جبرانناپذیری بر محیط وارد میکنند که تا نسلها باید تاوانش را بپردازند و در نهایت هم چون نتیجه این اقدامات رضایتبخش نیست ناامید شده و علت ناکامیشان را نه ماحصل درک ناقص خودشان، بلکه ناشی از رکاب ندادن زمینه فرهنگی و طبیعی ایران میپندارند. لذا معمولا ماندن این گروه دوم در ایران به مراتب خسارتبارتر از مهاجرت گروه نخست به کشورهای غربی است!
در دهههای اخیر از «سواد مستاصل» بسیار آسیب دیدهایم. اول آسیبهای ناشی از اقدامات تکنوکراتیک در طبیعت ایران است که بدون توجه به مسائل واقعی بوده؛ مداخلاتی نظیر ساخت بیرویه سد و تونل و آبراه و چاه عمیق و... که سرزمین ما را در نسبت با تحولات زیستمحیطی نظیر خشکسالی بسیار آسیبپذیر کرده است. دوم اینکه با وجود این همه سرمایهگذاری در بخش صنعت و با وجود این همه فارغالتحصیلان دانشگاهای صنعتی، شاهد صنعتی شدن کشور نیستیم و هنوز مصرفکنندگان صنعتیم. سومین آسیب، تحول در آرایش جمعیتی کشور است به نحوی که چون پاسخ بسیاری از پرسشهای سرزمینمان را نمیدانیم عملا از زندگی در بخش قابل توجهی از آن صرفنظر کردهایم و در معدود نقاطی متمرکز شدهایم. خلاصه اینکه حاصل این «سواد مستاصل» توسعهای بسیار پرهزینه و کم بهره و خسارتبار و ناپایدار بوده است. ایکاش تا وضع از این بدتر نشده روزگار وصل ما مستاصلان برسد!
سید محمد بهشتی
منبع: اعتماد