تاریخ اجتماعی معاصر ایران سرشار از خواندنیهای زیبا است. جماعتی که در گذشته به لوطی و داش معروف بودند افرادی بودند که عقاید و رسوم منحصر به فردی داشتند. عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگانی من» توصیفی جذاب از شیوههای فعالیت لوطیها و داشها در دوره قاجار ارایه کرده است.
تاریخ اجتماعی معاصر ایران سرشار از خواندنیهای زیبا است. جماعتی که در گذشته به لوطی و داش معروف بودند افرادی بودند که عقاید و رسوم منحصر به فردی داشتند. عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگانی من» توصیفی جذاب از شیوههای فعالیت لوطیها و داشها در دوره قاجار ارایه کرده است.
به گزارش شرق و به نقل از شهروند، عبدالله مستوفی کوشیده است سلسله مراتب و جایگاه آنان را در جامعه ایران روزگار قاجار تشریح کند. مستوفی در توصیف «داشیها» چنین مینویسد
شک نیست که در مصارف تعزیهداریها بالاخره از کیسه اعیان و مردمان توانا بیرون میآمد ولی انصاف را اگر سعی و همت و فداکاری بیریای طبقهی داشمشدیها با آن توأم نمیشد. گذشته از سینهزنی و دستهگردانی که عزاداری مخصوص این آقایان بود با تزیین طاقنمای تکیهجات محلات تماما به سعی این مردمان ساده و باایمان صورت میگرفت. بعضی از آنها که کسب و کار و توانایی داشتند، مصارف طاقنمای تکیه را هم از کیسهی فتوت خود میپرداختند. این مردمان ساده و بیآلایش نه جمعیت خاصی در جامعه تشکیل میدادند و نه آییننامهای کتبی و تشریفاتی برای پذیرش افراد در جمعیت خود داشتند، بلکه هر کس عملا لوطیگری خود را ظاهر میکرد، جزو این جمعیت محسوب میشد. نان خوردن از دسترنج خود، احترام نسبت به بزرگتر، محبت و مهربانی با کوچکتر، دستگیری از ضعیف، کمک به مردمان درمانده، پیشه کردن عفاف و پاکدامنی، تعصبکشی از افراد و جمعیت و اهل کوچه و محله و بالاخره شهر و ولایت و کشور، فداکاری، رکی و بیپروائی، حقگویی و حمایت از حق، بیاعتنایی به ماده، عدم تحمل تعدی و بیحسابی، اخلاق خاصهی داشی بود. لوطی نباید در مقابل هر پنطی (نالوطی) سرتعظیم فرود آورد- دست خود را برای جیفهی دنیا پیش این و آن دراز کند. لوطی در مقابل رفیق باید از مال و جان دریغ نداشته باشد.
مستوفی سپس به مشاغلی اشاره میکند که داشها باید بدانها اشتغال داشته یا از آنها دوری میجستهاند:
هیچوقت یک نفر داش به کسب حلاجی، دلاکی، مقنیگری، کناسی و حمالی مشغول نمیشد، چون اینها مشاغل پنطیها بود. در عوض طبقکشی، توتفروشی، چغالهفروشی، بادبادک و فرفرهسازی- پالودهریزی، دوغفروشی و گردوی تازهفروشی، از مشاغل خاص جوانهای این طبقه بهشمار میآمد. مسنترها که سرمایهای داشتند دکانی باز کرده به همه کسبی مشغول میشدند. معهذا فرنیفروشی و میوهفروشی و آجیلفروشی از مشاغل مرجع آنها بود. در هر کوچه و گذر، این جمعیت عدهای داشت که روزها در پی کسب و کار و شبها در قهوهخانهی سرگذر جمع شده و یکی دو ساعت مینشستند و از حال یکدیگر باخبر میشدند. مرشدی که در زورخانه کار کشتی یاد میداد و پشت کوس نشسته و اشعار شاهنامه میخواند کاری بود که به آسانی نصیب هر داشی نمیشد، باید یک داش خیلی امتحان لوطیگری داده باشد تا بتواند پشت کوس بنشیند. کرکبازی، بلبلبازی، سهرهبازی و کفتربازی [و] در این اواخر قناریبازی از تفریحات این طبقه و تربیت قوچ و خروس جنگی و جنگ انداختن آنها در سر چهارراهها و میدانهای عمومی نیز منحصر به آنها بود و عدهای هم در سر فتح و شکست دو جنگنده گروبندی میکردند.
توصیفهایی که این تاریخنگار از برخی منشها و رفتارهای این جماعت در عصر قاجار ارایه میدهد، از دقت نظر او در شناخت این بخش از جامعه نشان دارد:
در میان امامزادههای اطراف تهران امامزاده داوود خیلی طرف توجه این طبقه بود. کمتر داشی پیدا میشد که سالی یکبار به زیارت این امامزاده نرفته باشد، چنانکه امامزاده داوود به مکهی مشدیها معروف بود. از شهدای کربلا به حضرت عباس و حر بسیار معتقد بودند. بزرگترین قسم آنها «به حضرت عباس و کمربند حر» بود. فداکاری این 2 بزرگوار (حضرت عباس، اماننامهی ابنزیاد را رد کرد و حر از مقام ریاست قبیله و سرکردگی در نزد ابنزیاد صرف نظر کرده و در نزد امام حسین، جان خود را فدا کرد.) با طبع این مردمان سادهی بیآلایش متناسب بود.
عبدالله مستوفی در بخشی از توصیف داشها و لوطیها، به زبان ویژه آنان نیز اشاره میکند:
این طبقه لهجهی خاصی هم داشتند که اگر میخواستند کسی حرف آنها را نفهمد به آن لهجه با هم حرف میزدند. در حرف زدن معمولی هم اصرار زیاد به ترخیم کلمات و انداختن بعضی از حروف و تبدیل بعضی دیگر داشتند. برای مثال دیوار را دیفال میگفتند و هیچ داشی کلمه «از» را کامل ادا نمیکرد و حرف الف را با مشدد کردن حرف اول کلمهی بعدی به آن میچسباند و بهکار میبرد.
سلسله مراتب لوطیان در تاریخ ایران، از جمله مسایل پیچیده و پررمز و راز این دسته به شمار میآمده است. مستوفی به فنون و کارهایی اشاره میکند که دستکم در زمانه وی موجب میشده است فردی در این سلسله ارتقا یابد:
یک چغاله مشدی عبث عبث به مقام داشی نمیرسید تا کار برجستهای که از همه کس برنیاید انجام دهد، مثلاً با پشت قاشق قزوینی یک کاسه هل و گلاب را طوری بخورد که هیچ ته کاسه باقی نماند یا بیست سی دور بدون وقفه در چاله حوض حمام شنا کند، یا ده دست چلوکباب بخورد. برای ترقی از داشی به مقام ریاستهای عالیتر، جمعیت از قبیل کشیدن علم و نوحهخوان شدن دسته و مرشد شدن در زورخانه گذشته از دارا بودن اخلاق داشی و لیاقت و کفایت این کار، پیشکسوتی و شاگردی کردن در نزد استادان فن هم شرط بود، زیرا سایرین زیر بار هر تازه از راهرسیدهای هر قدر هم نمایش لوطیگری داده بود، نمیرفتند و به این ترتیب میتوان فهمید که باباشمل شدن و مطاع گشتن در نزد رؤسای یک محل چقدر کار مشکلی بوده و چقدر اخلاق لازم داشته است تا بتوان به همین مقامی رسید که هیچکس برخلاف امر و ارادهی او نتواند رفتاری بنماید. همگی افراد مطیع و گوش به حرف باباشمل بودند و اگر حادثهای برای بابای حاضر پیش میآمد برای تعیین جانشین او حاجتی به انتخاب نداشتند، زیرا قبلا همه میدانستند که بعد از این بابا کدامیک از رؤسا و سردستهها لایق این مقام میباشد. بعضی از تاجرزادهها و اعیانزادهها و حتی در پارهای موارد شاهزادهها هم در این جمعیت بودند.