باشگاه روی خوش زندگی
کد : 2732-2948      تاریخ انتشار : ۱۳۹۵ شنبه ۲۲ آبان تعداد بازدید : 576
مرگ شاعر وارد در کسب‌وکار راک
رسانه‌ها دیروز جمعه خبر درگذشت لئونارد کوهن شاعر، نویسنده و خواننده شهیر کانادایی را انتشار دادند. ولی امروز مشخص شد که تاریخ دقیق درگذشت او 4 روز پیش بوده است و خاکسپاری او در گورستان یهودیان مونترال انجام شده است. نویسنده مطلب پیش رو نگاهی دارد به سیر گذار او از شاعری با استعداد به خواننده‌ای مطرح.

 رسانه‌ها دیروز جمعه خبر درگذشت لئونارد کوهن شاعر، نویسنده و خواننده شهیر کانادایی را انتشار دادند. ولی امروز مشخص شد که تاریخ دقیق درگذشت او 4 روز پیش بوده است و خاکسپاری او در گورستان یهودیان مونترال انجام شده است. نویسنده مطلب پیش رو نگاهی دارد به سیر گذار او از شاعری با استعداد به خواننده‌ای مطرح.

به گزارش ال‌جی و به نقل از شرق، لئونارد کوهن سال 1934 به دنیا آمد و حدودا 15 ساله بود که یک مجموعه شعر از لورکا خواند و آن‌قدر خوشش آمد که بعدا آهنگ «این والس را بگیر» را بنا بر ترجمه آزاد خودش از یک شعر لورکا ساخت. کوهن در جوانی این شانس را داشت که با دو زبان آشنا شود. او در منطقه وست‌ماونت کبِک کانادا به دنیا آمده بود که یک منطقه انگلیسی‌زبان در یک ایالت بزرگ فرانسوی‌زبان است و یادم نیست چه کسی گفته که فرد وقتی یک زبان دوم را یاد می‌گیرد، تازه زبان اولش را یاد می‌گیرد. اینکه آن آدم شاعر یا ترانه‌سرا یا نویسنده شود و در تنها قسمت فرانسوی‌زبان آمریکای شمالی زندگی کند، اما در همان جا هم در یک تکه که به زبان انگلیسی صحبت می‌کنند بزرگ شود، از آن شوخی‌های روزگار است. اما اینکه طرف در 22 سالگی موفق شود اولین مجموعه شعرش را چاپ کند، اتفاقی نیست. به‌خصوص اینکه این مجموعه شعر را انتشارات دانشگاه مک‌گیل چاپ کند هم اتفاقی نیست، اما اینکه این مجموعه شعر اولین کتاب از مجموعه اشعار انتشارات مک‌گیل است را باید پای زرنگی کوهن گذاشت که توانست همه را مجاب کند که در 22 سالگی شاعر است و چه شاعری هم بود که وقتی دو سال بعد به نیویورک رفت تا تحصیل کند، از آنجا به دلیل «بی‌شور و هیجان‌بودنش» رفت و نیویورک آن سال‌ها، معدن فرهنگ غرب و به قول باب دیلن «پایتخت دنیا» بود که انواع جنبش‌های فرهنگی، ادبی، هنری و موسیقایی در آن در جریان بود. به‌ جای‌ ماندن در نیویورک، کوهن به کانادا که هنوز هم در مقایسه با نیویورک یک روستاست، برگشت تا مجموعه شعرهای «جعبه ادویه جهان» را چاپ کند و در بهترین نقد این‌گونه توصیف شود

کوهن احتمالا بهترین شاعر جوان قسمت انگلیسی‌زبان کاناداست.

کوهن بعد به یک جزیره در یونان به اسم هیدرا رفت تا زندگی کند و دو رمان «بازی محبوب» و «بازنده‌های زیبا» و مجموعه شعرهای «گل‌هایی هدیه به هیتلر» و «انگل‌های بهشت» را چاپ کرد. کوهن طوری توی ذوقش خورد که شعرهایش نگرفته که تا 12 سال شعر چاپ نکرد و بعد از آن هم در 46 سال در کل چهار کتاب شعر داد بیرون.


به گفته زندگی‌نویس‌های کوهن، توفیق‌نیافتن کتاب‌های او باعث شد به سراغ ضبط موسیقی برود. به گفته خود کوهن، او با دیدن موفقیت باب دیلن که شعرهایش را آواز می‌خواند، رفت سراغ آوازخواندن و اول رفت به «کارخانه» اندی وارهول که محل تجمع استعدادهای نیویورک بود و در همان جا به وسیله جان هاموند که باب دیلن را کشف کرده بود، کشف شد. بعد کوهن یک تعداد آلبوم بیرون داد که به گفته مایکل گری «اهمیت هنری آنها با میزان فروش آنها نسبت عکس داشت». آلبوم‌های کوهن اسم‌های قشنگی دارند مثل:


آهنگ‌های لئونارد کوهن، آهنگ‌های یک اتاق، آهنگ‌های عشق و نفرت، آهنگ‌های متأخر و ده آهنگ جدید!


اسم یکی از آلبوم‌های کوهن «مرگ مرد بانو» است، اسم کتابی که کوهن یک سال قبل چاپ کرد، «مرگ مرد بانوان» بود.

آلبوم‌های کوهن همه تقریبا یک صدا می‌دهند، همان‌طور که خود کوهن صدای مشخصی را انتخاب کرده که با آن می‌خواند. در عالم جدی موسیقی، چندلحنی یک اصل است، یک «باید» است. یک گروه یا یک خواننده خوب دارای لحن‌های متعددی است که با آنها می‌خواند و این لحن‌ها مناسب لحن ترانه و لحن قطعه موسیقی است. خواننده‌های خیلی خوب در هر آهنگ، لحنی را که آن آهنگ می‌طلبد، می‌خوانند. باب دیلن در کتاب خاطراتش نوشته است که دلیل موفقیت خود را این می‌داند که در هر آهنگ، خودش پشت آهنگ می‌ایستد و سعی می‌کند انرژی و توانش را بگذارد تا آن آهنگ شنیدنی شود، برخلاف خیلی از خواننده‌ها که آهنگشان را می‌خوانند تا خودشان دیده شوند. (دیلن این نکته را آن‌قدر مهم می‌دانست که در هیچ‌کدام از مصاحبه‌هایش به آن اشاره نکرد و در کتابش آن را نوشت). لئونارد کوهن از این نظر شاهکار است، او نه‌تنها لحن خود را تغییر نمی‌دهد، بلکه حتی وقتی تهیه‌کننده‌ها، سعی می‌کنند به او الحان مختلفی ببخشند، به‌سختی مقاومت می‌کند. کوهن خودش گفته است آن‌قدر در برابر تهیه‌‌کننده بسیار مشهوری به اسم فیل اسپکتور مقاومت کرد که اسکپتور او را با یک تیر و کمان تهدید کرد. من این را می‌گذارم به حساب حس بویایی بسیار پیشرفته اقتصادی کوهن. کوهن می‌داند که بسیاری از مردم به دنبال امنیت هستند و دلشان می‌خواهد وقتی یک آهنگ یا آلبوم را می‌‌خرند، بدانند دقیقا قرار است چه صدایی بدهد. در دنیایی که هنوز یک غذای خوشمزه‌تر از قورمه‌سبزی کشف نشده است، هیچ اشکالی ندارد که یک هنرمند همان چیزهای قدیمی را درست و حسابی و با حساب و کتاب و با در و پیکر با هم جفت‌و‌جور کند و به آدم تحویل دهد، اما آیا واقعا کوهن این کار را کرد؟

در آلبوم‌های جدید کوهن، سبک او معلوم‌تر شده است، اما از همان اول هم لئونارد کوهن موسیقی ساده سرراست دم‌دستی دستمالی‌شده مکرر پاپ را با تعدادی ترانه درباره هفت گناه مخلوط می‌کرد و آهنگ‌هایی که جدای از دلمردگی و بی‌حالی‌شان هیچ فرقی با یک آهنگ درجه دو مدونا نداشتند، بیرون می‌‌داد. فرض کنید روی یک آهنگ سرزنده که با همخوانی چند دختر همراه بود و جمله‌های موسیقی‌اش طوری ساده و توی‌مخ‌برو هستند که من الان دو روز است دارم موسیقی‌های پیچیده گوش می‌کنم تا آنها هی در مغزم رژه نروند، روی آهنگی که مثلا می‌شود شعر گذاشت «عزیزم بی‌‌تو می‌میرم/ من تو عشق تو اسیرم» لئونارد کوهن درباره هیروشیما یا بحران ایدز، جمله‌های دارای قافیه جدی می‌گوید


در کنار همه اینها، باید بازاریابی عالی کوهن را نیز در نظر گرفت. برخلاف بیشتر هنرمندهای راک که حداقل توانشان را در استودیو به کار می‌گیرند که تند تند آهنگ بسازند و ضبط کنند و بعد به سراغ قسمت جالب کارشان که اجراهای زنده است بروند، لئونارد کوهن عاشق حضور در استودیو و سال‌ها کارکردن روی یک آهنگ و بعد تبلیغ اثر با حضور در مطبوعات و مصاحبه‌های تلویزیونی و مراسم اهدای جوایز و حتی حضور در سریال‌های عامه‌پسند است. او یک بار حتی ایده داد که با شرکت‌های تیغ صورت‌تراشی مذاکره کنند تا اسپانسر شوند و یک پولی به او بدهند تا در هر سی‌دی او یک تیغ مجانی بگذارند: کوهن برخلاف هنرمندهای دیگر راک که هر جور بخواهند می‌خورند و می‌گردند و اصلا سراغ راک آمده‌اند تا بی‌بندوبار و یلخی زندگی کنند، برای مصاحبه‌ها کت و شلوار می‌پوشد و جوراب و کفش پایش نمی‌کند، چون در عکس نمی‌افتد.


او مرتب درباره خودش و جنبه‌های پاپاراتزی‌پسند زندگی‌اش حرف می‌زند. در‌حالی‌که هنرمندهای راک معمولا فقط یک شرط را برای مصاحبه‌هایشان می‌گذارند و آن هم مطرح‌نشدن مباحث پاپاراتزی‌پسند خیلی خصوصی در مصاحبه‌هایشان است. کوهن دقیقا می‌داند یک کالا را باید به دست خریدارش رساند و همه کارهایی را که می‌تواند می‌کند تا کارش خریدار بیشتری داشته باشد. کوهن اگر وارد هر حرفه دیگری می‌شد، اول بازار را می‌شناخت و بعدتر و تمیز و شیک و باکلاس می‌رفت جلو و کاری می‌کرد دیگران برایش مجانی تبلیغ کنند و پولش را خودش دربیاورد. او آن‌قدر کاسب خوبی است که برای تنها یک کتاب‌فروشی هزارو 500 نسخه از یکی از کتاب‌هایش را امضا کرد. کوهن کاسب بزرگی است که جنس‌هایش آن‌قدر جور است که حتی اگر از او خوشتان نیاید، باز مجبورید سالی یک بار سراغ قفسه‌هایش بروید. این کاسب‌بودن و حسابگرانه فرهنگ تولیدکردن و فروختن اشکال خاصی ندارد. اینکه پرینس آن موسیقی پاپ اعلایش را قشنگ بسته‌بندی می‌کند و می‌فروشد، چیز بدی نیست.


اما اینکه یک فرد درباره بلاتکلیفی بخواند، اما آن‌قدر تکلیفش با همه اجزای زندگی‌اش روشن باشد، اینکه درباره خودکشی بخواند اما طوری برنامه‌ریزی کند که انگار قرار است صد سال زنده باشد، خب این اسمش تظاهر است و اگر یک فرش‌فروش یا ماشین‌فروش متظاهر باشد اشکالی ندارد. اما هنرمند متظاهر خیلی جالب نیست. باز هم بگویم در موسیقی پاپ عامه‌پسند تظاهر قسمتی از موسیقی است، اما موسیقی پاپ جدی که ارائه شخصی دغدغه‌های خصوصی یک آدم یا عضوهای یک گروه موسیقی است، با تظاهر نمی‌خواند. تظاهر در اولی یک برد و یک باید است و در موسیقی جدی، نبود همخوانی است و چون موسیقی جدی در همه اجزا باید همخوان باشد، این نبود همخوانی یک نقطه ضعف است.


حالا که درباره تظاهر نوشتیم، درباره استبداد در موسیقی لئونارد کوهن (و موسیقی راک اروپا، کلا) بنویسیم. آثار کوهن و عمده اروپایی‌ها اول تولید می‌شوند. یک لحن خاص دارند، یک چیز خاص باید شنیده شوند، یک معنی خاص دارند، یک مخاطب مشخص دارند، یک هدف خاص دارند و شنونده را به یک جای خاص می‌برند یا نمی‌برند. حتی در موردهایی، خیلی از آثار و آهنگ‌ها عین هم صدا می‌دهند. این استبداد برای برخی ذهن‌ها جذاب است. راک‌اندرول در حال «شدن» است. دارد اتفاق می‌افتد. حین تولید ضبط می‌شود. تفسیربردار است و به هیچ چیز حتی به اعتراض هم محدود نیست. راک‌اندرول فقط به راک‌اند‌رول وفادار است و کوهن به‌هیچ‌وجه راک‌اندرول نبود.

نویسنده: ادیب وحدانی آملی